به این مقام چو آیی سر از ادب خم کن
که کان معرفت است خفته در اینجا
به جسم خفته در اینجا و روح پر نورش
شده است گرم تفرج به قلب عالمها
در این بارگه چون که آیی تو پیش
کله را ز سر گیر و آ با ادب
که شاهی چو نادر بخفته در آن
گه رفتنت رو عقب در عقب
تو را گذر اگر افتاد شهر تربت جام
به بارگاه جام در آی و تبرکی بنما
به ژنده پیل اگر چه شدست وی مشهور
ولی به لطف و صفا شهره است در دنیا
به سبزوار چو رفتی تو مگذر از حاجی
به نام هادی و هم شد تخلصش اسرار
غریب خفته به کنجی ولی در آن مضجع
نهان شده گنجینه ای پر از اسرار
به مقبره ی بوالحسن چو پا هِشتی
به آن بزرگ و گرامی رسان ز ما تو سلام
کنار سفره ی او رو تو بی تامل ز آن
که نان دهند تو را و نپرسدت کس نام
همان که با قلمش آفرید صورت ها
کنون به خاک کشیدست صورت خود را
به عهد خویش بگفتند وی کمال الملک
به حق که بوده کمال و جمال بر این ملک
اگر که روضه بخواندی و لذتی بردی
بدان که صاحب روضه بخفته در اینجا
اگر چه بود شافعی و به پیشه قاضی بود
کتاب روضه ی او شهره است در دنیا
ز لطف حق چو شدی زائر امام رضا
زیارتی بنما همچنین تو شیخ بها
اگر چه چون گهری جا گرفته در دل خاک
گذشته صیت کمالش ز جمله ی افلاک
هوای روضه ی رضوان مرا رسید مشام
چو روی خود بنهادم به قبر سمنانی
نمود پشت به دیوان و سر به طاعت برد
از آن که خواست بپوید ره مسلمانی
در این میانه که خفته ست؟ کان علم و ادب
به احترام نشین و تو با ادب برخیز
به مُلک ما نه که شُهرَست بلکه در عالم
شدست شُهره و فخری برای ما شده نیز